اندر احوالات شیخ و مریدانش-سری2


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392
بازدید : 2986
نویسنده : علیرضا

شیخ و مریدان در بیابان عربی را سوار بر شتر بدیدند ، شیخ جهت اسکل نمودن وی از او پرسید: آیا این شتر است؟

مرد عرب کمی سرخ و کبود شد و در جا در گذشت!

جمله همه مریدان واله و حیران گشتندی و از شیخ علت را جویا شدندی.

شیخ فرمود: همانا جهت تلفظ " پ نه پ" بر خود فشار آورد و هلاک شد!

 

 

روزی مریدان نزد شیخ حاضر گشتند و همی سوالی مطرح بکردند که یا شیخ چگونه است که برنامه ای همچون "زلال احکام" نیز در نظر آدمی جالب همی آید؟
شیخ در حالی که قندش را در چایی خیس کرده بود و در دهان همی گذاشت پاسخ گفت: "ایام امتحانات"...
مریدان که از پاسخ رندانه شیخ همچون جغد هاج و واج مانده بودند ، دایره دمبک زنان و نعره کشان سوی کتاب و دفترشان روانه شدند...

 

ابا خشتک دامت برکاته نقل میکند: روزی محضر شیخ در خشتککده بودیم و شیخ در حال آهنگری که ناگهان شیخ شروع بنمودندی به زدن حرکات نینجو و از درب و دیوار خشتککده بالا رفتن و نعره هایی بس عظیم از خویش خارج نمودی.بعد از یک ساعت سکوت و آرامش،شیخ باز بر منبر نشستندی و سر را در خشتک مبارک فرو کردی.مریدی گفتا یا شیخ این حرکات موزون را چگونه انجام دادید؟ما را هم استاد این فنون بنمایید.
شیخ که اشکی زلال در چشمانشان حلقه زده بود فرمودند:ای ملعون به خشتک کده قسم که اگر مرغ را در دست راستم و سکه تمام بهاری را در دست چپم قرار دهید هرگز برای یکبار دیگر چکش بر خشتک خویش نخواهم نواخت.
و مریدان جملگی انگشت به مقعد هنگ کنان خشتکها را بدست چپ گرفتندی و نعره زنان بسوی خشتک شیخ هجوم آوردندی.

 راویان روایت کنند که روزی شیخ ما رضی‌ا... عنه اندر کلاس درس، از اسرار آفرینش همی سخن می‌راند و دیده‌‌‌ی جمله‌مریدان وی به دنبال کله‌ی لرزان شیخ، مدام در لرزه می‌بود.
نوبت به لب‌تاب ایشان رسید. در آن روز، مریدی که برای آماده کردن لب‌تاب و بیروجکتور می‌آمد از شنیدن اسرار آفرینش محروم بودندی.
شیخ ما که کسی را داوطلب این کار ندید، خود کمر همت به کاری بس سترگ همی‌بست و عزم بر راه‌اندازی آن نمودندی.
مریدان همگی چشم بدو دوخته بودند. بعد از مدت مدیدی که شیخ ما به آنها ور رفت، مریدان فهمیدند که وی در راه‌انداختن آنها بسی عاجز است.
شیخ، جلسه درس آن روز را تعطیل فرمودندی و مریدان همگی به علم وافر استاد پی‌بردندی و به دنبال شیخ شتابان شدند، در همان حال نعره‌ای برآوردند و از او دور شدند.


حکایت دیگر این که: روزی شیخ ما رضی‌ا... عنه همی عزم جزم کرده‌بود که سوار خری شود. هر چه کوشید نتوانست. با صدایی بلند همی‌گفت: جوانی کجایی که یادت بخیر!
و بعد به اطراف و اکناف همی نگاه کردی و چون مریدی در آن نزدیکی ندید، همی‌گفت: «خودمانیم در جوانی هم مالی نبودی.»

 




:: موضوعات مرتبط: اندر احوالات شیخ و مریدانش , ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








سلام این وبلاگ وبلاگیست متفاوت، چون در آن از شیر مرغ تا جون آدمیزاد پیدا میشه. موضوع اصلی این وبلاگ sms و آهنگ و اخبارو فیلم و عکسه ولی موضوعات دیگه مثل vpnوساکس هم بعضی مواقع دیده میشه. ایشاالله خوشتون بیاد...فقط نظر یادتون نره در ضمن کپی کردن از مطالب این وبلاگ فقط با ذکر منبع مجازه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همه چیز دونی و آدرس mahdans.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com